شناسه: 160050

احساس مسئولیت

به روایت از صدیقه طبسی : یادم می آید که ما مهمانی رفته بودیم به یک لشکر دیگر ،شب با پیام از فرمانده محترم خودمان که آن موقع آقای انگشتری بودند در خواست کردیم که اجازه بدهید امشب بمانیم . صبح دیر رسیدیم و موانعی پیش آمد . اتفاقاً آن روز گروهی برای مصاحبه آمده بودند و این دیر رسیدن ما باعث شد که مصاحبه انجام نگیرد . فرمانده ناراحت شد ولی به ما چیزی نگفت. آقای شریف پناه به قدری ناراحت شدند که آن روز ناهار نخوردند و با من نیز برخورد کردند که اگر صبح ما زودتر می آمدیم این مشکل بوقوع نمی پیوست.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه