زیرکی و هوشمندی
به روایت از سید مهدی رضوی : مشک ماست! یک روز سوپری (فروشگاهی) پر از مواد مخدر از دست عدّه ای از اشرار گرفتیم و چون موقعیت آنقدر مناسب نبود که مواد در سپاه خاش نگهداری شود قرار شد که من آنها را به تنهایی و با لباس شخصی به زاهدان منتقل نمایم. با ماشین از همه پاسگاههای بین راه عبور کردم، اما هیچکس متوجه نشد که مشکهای ماست من پر از مواد مخدر است. هر جا که می پرسیدند: چه بار داری؟ می گفتم: ماست به زاهدان می برم. تا اینکه به یک ایست بازرسی کمیته که در اول شهر زاهدان بود رسیدم و از خودرو پیاده شدم. یکی از برادران کمی به اطراف خودرو نگریست و سپس گفت: اینها چیست؟ گفتم: ماست است که می خواهم به زاهدان برده و بفروشم. گفت: برو! دیگر طاقت نیاوردم و شروع به سر و صدا نمودم و گفتم: برادر حسابی! این دیگر چه جور بازرسی و انجام وظیفه است؟ از بوی این مشکها نمی فهمی که جریان چیست؟ و مدتی با آنها در مورد دقت بیشتر در کار صحبت کردم و گفتم: شاید من هم یک قاچاقچی بودم! و پس از آن به سپاه زاهدان رفته و ماشین و مواد را تحویل دادم و سپس به سلامت برگشتم.
ثبت دیدگاه