شناسه: 167566

وفای به عهد

با توجه به شغل پدر شهید من بیشتر اوقات در خانه تنها بودم که بعد از به دنیا آمدن اسماعیل تنها مونس و همدم من بود، در کارهای خانه از قبیل آوردن آب از قنات و شستن ظروف به من کمک می کرد و با توجه به این که از نعمت دختر محروم بودیم، ایشان با کمال ادب و توضع هر نوع کاری را انجام می داد تا این که انقلاب به رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی رسید و به دلیل عضویت شوهرم در سپاه پاسداران به شهرستان بیرجند مهارجت کردیم. روزی اسماعیل می خواست به نانوایی برود. خانم همسایه که شوهرش مسافرت بود به ایشان گفت: شما که به نانوایی می روید. چند عدد نان هم برای ما بگیرید. اسماعیل قبول کرد. دقایقی گذشت، ناراحت به خانه برگشت. پرسیدم: چی شده است؟ گفت: نان به من نرسید و نانوایی تعطیل شد. گفتم: این که ناراحتی ندارد. گفت: از این ناراحت هستم که به خانم همسایه قول دادم برایشان نان بگیرم ولی نتوانستم به قولم عمل کنم. سپس تصمیم گرفت به خانة همسایه برود و ایشان را به خانه دعوت کند. که این کار را کرد. و خانم همسایه نیز دعوت او را پذیرفته بود. و به خانه ما آمد که از ایشان پذیرایی کردیم، آنگاه اسماعیل احساس رضایت کرد. و شادمان شد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه