شناسه: 168026

عشق به جهاد

به روایت از سید غلام رضا حسن : در سنگر کلاس! ده دقیقه ای از شروع کلاس گذشته بود. معلّم مشغول تدریس بود و سکوت محض صدر نشین کلاس! پنجره کلاس از خیابان باز می شد و صدای ضعیفی که از دوردستها می آمد خود را به زور به کلاس می رساند و هر از گاهی چرت سکوت را پاره می کرد. صدا نزدیک و نزدیکتر می شد تا اینکه درست از پشت پنجره کلاس همه گوشها و ششدانگ حواسها را به سوی خود کشاند با آوایی که بدن را می لرزاند و روحهای آماده را به سوی کربلا پرواز می داد: هر که دارد هوس کرب و بلا بسم اللّه مردم سلحشور جوانان غیرتمند: فریاد هل من ناصر ینصرنی سالار شهیدان از پیچ و خم زمان به گوش می رسد و انصار راستینش را به یاری می طلبد سپاه صد هزار نفری حضرت محمّد (ص) بار می بندد تا فردا عازم جبهه های حق علیه باطل شود! آخرین واژه های پیام از حلقوم بلندگو خارج شده بود که یکی از دانش آموزان ورزشکار و جبهه رفته که یکبار هم موجی و مجروح شده بود (چریکوار) از جایش جست و پشت بخاری کلاس سنگر گرفت! خنده بلند بچه های بی توّجه را معلّم مهار کرد. دانش آموزان خیره خیره به او می نگریستند. لحظه ای ساکت ماند و سپس با صدای بلند فریاد برآورد: لاحول ولاقوت الا بالله العلی العظیم ... یا زهرا (س) یا زهرا(س) تا کربلا نمانده یک ... ! ... هنوز حرفش تمام نکرده بود که درب کلاس را باز کرد و به سرعت خارج شد. معلم که از پشت پنجره تعقیبش می کرد، می گفت: به سرعت نگاهم می دوید و تا جاییکه در رفت و آمد رهگذران گمش کردم نایستاد! فردای اعزام بچه های کلاس بدرقه اش کردند. چند هفته ای از رفتنش نگذشته بود که در یکی از روزهای سرد دیماه 1365 نام دوازده شهید را که در عملیات غرورآفرین کربلای 5 به فیض عظمای شهادت رسیده بودند اعلام نمودند. نام اولین شهیدی که بلندگو جار زد زین العابدین دقتی پور بود جوان ورزشکار و فداکاری که تنها پسر خانواده بود و پدر و مادر و هفت خواهرش چون چشمان خویش دوستش می داشتند. دریایی از مردم، پیکر مطهرش را در مزار شهداء قطع 2 بیرجند در آغوش خاک گذاشتند.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه