عشق به جهاد
به روایت از مهدی دباغ : هم اکنون خاطراتی که در عملیات والفجر 8 دارم بیان می کنم. تقریبا ساعت حدود 5/5 بعد از ظهر روز 2 / 11 / 64 بود که از خواب بیدار شدم و دیدم که فرمانده گردان می گوید: سریع کلیه برادران جمع شوید که می خواهم کالک عملیاتی را شرح دهم. در حالیکه من در پوست خودم نمی گنجیدم از فرط خوشحالی به محوطه بازی رفتم و فرمانده گردان به ما گفت: امشب ما به سوی نخلستان ها حرکت می کنیم. پشت اروند رود بعد از اتمام صحبت های فرمانده گردان همه سریع رفتیم وضو گرفتیم و نماز مغرب و عشاء را خواندیم و بعد جیره غذایی گرفتیم و آماده رفتن شدیم. بعد سوار اتوبوس ها شده و به طرف اروند رود حرکت کردیم. به رود بهمنشهر که رسیدیم اتوبوس ما خراب شد و مجبور شدیم که پیاده برویم. آن طرف بهمنشهر سوار کمپرسی شدیم و با هزار سختی و بدبختی به سوله های واقع در نخلستان ها رسیدیم.
ثبت دیدگاه