شناسه: 172287

تقید به جماعت

یک روز خواهر رضا از مشهد زنگ زد و گفت : می خواهم به زاهدان بروم . من به فرزندم رضا گفتم : مادر جان برو دنبال خواهرت . او گفت : خواهرم با دو بچه که نمی ترسد خودش برود . من هیچ وقت نماز جمععه را ترک نخواهم کرد و من هر کاری کردم به خاطر نماز جمعه نرفت .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه