عشق به جهاد
به روایت از علی حمیدنژاد : شهربانو محمدی مطلقیادم هست مجید درب مغازه ی من آمد و گفت : صورت حساب روغنهایی را که تا به حال برای موتورم استفاده کرده ام را بده . گفتم : برای چه صورتحساب روغن موتور را می خواهی ؟ گفت :می خواهم به مسافرت بروم . شاید دیگر برنگشتم. تا لحظه اعزام نفهمیدم که می خواهد به جبهه بود . به ایشان گفتم چرا زودتر نگفتی ؟ گفت به خاطر اینکه مرا از رفتن به جبهه منع می کردید.
ثبت دیدگاه