آخرین وداع با خانواده
به روایت از حسین اسلامی زاده : در آخرین لحظات وداع به چشمان به چشمان اشک آلود مادر خیره شد با تبسم شانه ای از جیبش درآورد به مادر داد و گفت ثابت کنید که رضایید به رضای معبود و از رفتنم خشنود هستید. مادر شانه را گرفت و با چشمانی اشک بار بر زلفان برادرم می کشید و در حینی که دوبیتیهای محلی را برای بدرقه فرزندش زمزمه می نمود پیشانی اش را بوسید و گفت به خدا می سپارمت. برو پسرم راضی ام به رضای خدا. ولی به ذریه نبی دعا کن خدا صبری چون صبر زینب عطا کند. سید علی دستان مادر را بوسید و گفت: باید صبری چون زینب داشته باشید ما که از علی اکبر حسین بهتر نیستیم و شما هم اندکی از مصائب بی بی زینب را درک نکرده اید. پس در مقایسه با آن بزرگواران ما بسیار خوشبخت و مرفه زندگی کرده ایم. بنابراین دلیلی برای بی قراری و صبر ندارد که یقیناً بی قراری و شیون بر مشیت الهی ناسپاسی است، بر الطاف خداوندی و ناشکری خود گناه کبیره است. چرا که ناشکری از صفات کفار است پس مواظب باشید مرتکب گناه نشوید. آنگاه داخل حیاط با خواهر و برادران و سایر افراد فامیل یک یک وداع کرد و از کلیه حضار طلب عفو و بخشش نمود و بسیار خاضعانه از لطفشان که برای بدرقه اش آمده بودند قدردانی نمود. در یک لحظه در چارچوب در چوبی نگاهش بر نگاه پدر گره خورد نزدیک آمد و دو کتف پدر را بوسید چون پدر از اختلال شنوایی برخوردار بود مجبور بود بلندتر صحبت کند پس رو به پدرم کرد و گفت قربان دستان پینه بسته و کمر خمیده ات شوم. شرمنده ام از اینکه نتوانستم زحماتت را جبران کنم و مرهمی برای بدن دردمندت باشم ولی نخواه در پیشگاه جدمان در روز واپسین خجل باشم پس حلالم کن پدرم در حالی که گریه امانش را بریده بود و اجازه صحبت کردن به او نمی داد پیش آمد و پیشانی برادرم را بوسید بریده بریده در میان گریه و اشک رو به فرزند نمود و گفت برو پسرم شیر مادرت حلالت که مایه روسفیدی من در دنیا و آخرت باشی. سید من ،علی من، بابا جان تو مرا حلال کن که نتوانستم بار مشکلات را اندک کنم تا هم در زندگی طعم شیرین آسایش و آرامش و رفاه را بچشی- سید علی دستان پدرم را غرق در بوسه کرد و با غرور گفت: پدر جان رضایت شما برای من بهترین آسایش و آرامش خیال است پس ادامه داد بابا! شرمنده ام ولی خواهش دیگری هم دارم، دوست دارم همانطور که مولایمان حسین (ع) هنگام رفتن علی اکبر گرد از عباش می زدود و سرمه بر چشمانش می کشید، تو هم علی ات را مهیای نبرد کنی. پدرم جلو آمد چند ضربه به لباس برادرم زد تا گرد و غبارش زدوده شود، سپس با شکیبایی یقه پیراهنش را درست کرد قرآن جیبی کوچکی درآورده و در جیب برادرم نهاد و گفت یادگار امام رضا (ع) است پس به همراه برادرم و سایر همراهان برای بدرقه او رزمندگان بومی و غیر بومی عازم شهرستان فردوس شدند. در آخرین لحظات هنگامی که سید علی پای در مرکب عشق به امید وصال معبود می نهاد دوباره دیدگانش بر نگاه اشک بار پدر خیره ماند. از اتوبوس پیاده شد به سمت پدر رفت با آستین اشکهای صورت بابا را پاک کرد و می گفت بابا جان می دانی اشکهای تو آتش دل سید علی است حالا که قرار است دل را به دلدار بسپارد دیگر بر دلش آتش میفکن، پدر دوباره لباس برادرم را تکاند، پیشانی اش را بوسید و گفت: پسرم اشکم اشک حسرت است حسرت آنکه چرا لیاقت همراهی تو را ندارم. با خیال آسوده برو پسرم تو سرباز امام زمانی و اذن نبردت را او صادر کرده است. بدین ترتیب سید علی 16 ساله با آرزوی دیرینه خود رسید و در پاسخ به ندای هل من ناصر ینصرنی امام وقت خود در صف سپاهان حق علیه باطل قرار گرفت. رشادت و جوانمردی فراوانی از خود نشان داد، او در گروهان تخریب از ایثار و فتوت کم نگذارد و بالاخره بعد از انجام فریضه نماز صبح و قرأت چند سوره قرآن در بامداد روز 12/ 4/ 65 در عملیات کربلای یک در آزادسازی مهران شرکت کرده پس از آزادی شهر مهران به آرزوی دیرینه خویش رسید و به دیدار معشوق شتافت و از شربت شهادت سیراب گردید.
ثبت دیدگاه