شناسه: 174183

عشق به جهاد 2

به روایت از غلام حسین جوادی واشان : یادم هست روزی که فرزندم احمد می خواست به جبهه برود من مریض بودم و در زیر لحاف دراز کشیده بودم که از زیر لحاف دیدم دارد سرش را شانه می کند و با خود می خندد، وقتی به پشت سرش نگاه کرد و دید که من به او نگاه می کنم بازهم خندید و وقتی می خواست برود از عشقی که به جبهه داشت تا سر کوچه که ماشین ایستاده بود دوید.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه