خواب و روياي ديگران درمورد شهيد
شبی خواب دیدم فردی در می زند . به طرف در رفتم و آن را باز کردم ، دیدم پدرم است . خیلی خوشحال شدم همین که خواستم خودم را در آغوش پدرم بیندازم پدرم دورتر و دورتر شد و من هر چه گفتم : پدر نرو، نرو او رفت و دیگر نیامد، از خواب پریدم و ناراحت شدم و مادر را بیدار کردم و گفتم : چرا پدرم آمد و رفت ؟ مادرم مرا در آغوش گرفت و گفت : دخترم ناراحت نباش پدرت در پیش خداست و نزد او روزی می خورد.
ثبت دیدگاه