حسن برخورد
به روایت از محمد فنودی : بعد از قطع دست راست از کتف در والفجر 3 در مهران که با هم در عملیات شرکت داشتیم شهید و من گاهگاهی جدا از هم به جبهه می رفتیم که قسمت شد که دو دفعه با هم اعزام شدیم . ما را به همدان بردند در حالی که شهید جانباز بود و یک دست داشت و من دو دست . در همدان برای عملیات شبهای زمستان در استخر آب گرم به آموزش شنا و روزها در کوههای پربرف به آموزش کوهپیمایی می رفتیم چون معلوم نبود که در عملیات جنوب والفجر8 در آب عمل کنیم یا در عملیات والفجر9 در مریوان (در منطقة کوهستانی) و چون برادرم یک دست داشت گاهی در پوشیدن لباس بعد از آموزش شنا به او کمک می کردم . چون دست راستشان از کتف قطع شده بود (والفجر 3) این بود که با مهربانی به من می گفت : برادر، شما من را دوست دارید و من ممنونم ولی بگذارید من خودم تمرین کنم و پخته شوم چون من یک عمر باید با یکدست زندگی کنم و همین مطالب را به برادر محترم پاسدار من محمد حسن رمضانی که ایشان نیز با ما بودند و به ایشان (جانباز حسن فنودی) در پوشیدن لباس کمک کرده بودند گفته بود که نامبرده برایم تعریف کردند.
ثبت دیدگاه