بدون عنوان
به روایت از محمد فنودی : خاطره از همرزم شهید: (تحمّل سختیها) برای آموزش شنا با ایشان به همدان رفته بودیم و چون دست راستش را در زاه خدا هدیه کرده بود سعی می نمودم که به هنگام بیرون آمدن از آب در پوشیدن لباس به ایشان کمک کنم، که دیدم مرا به کنجی خلوت فرا خواند، و گفت: نیاز نیست که شما کمکم کنید، اجازه دهید که روی پای خود بایستم، چرا که چندین سال باید با همین وضعیت زندگی کنم، و همیشه کسی نخواهد بود که مرا کمک کند، امیدوارم که از این سخنم رنجیده خاطر شده باشد.
ثبت دیدگاه