شناسه: 197229

توجه به خانواده

راوی آسیه حسینی: به یاد می آورم بعد از ازدواج من با علی اکبر، ایشان علاقه شدیدی به جبهه و جنگ داشتند یک روز که از گشت می آمدند خانه به من گفتند: بی بی جان می خواهم سوالی از شما بپرسم ولی اول باید قول دهید که ناراحت نشوید، بعد بپرسم. من گفتم: باید ببینم سؤالت در چه مورد است. ایشان گفتند: می خواهم بروم جبهه می خواستم ببینم شما اجازه می دهید؟ او فکر کرد من ناراحت شدم و رضایت نمی دهم ولی این چنین نبود گفتم: علی جان در کار خیر چرا استخاره می کنی شما می خواهی از دین و ناموست دفاع کنی من هم راضی هستم، همسرم با شنیدن این جملات اول فکر کرد من دارم شوخی می کنم ولی بعد از مدتی فهمید که جدی هستم خوشحال به طرفم آمد و شروع به قدر دانی کرد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه