عشق شهادت
راوی محمد علی دستجردی: آقای رحیمی در حال سخنرانی بود و محل سخنرانی در مصلی بود ایشان بسیار خوب سخنرانی می کرد بطوری که تا یک و نیم ساعت به آن ادامه داد و همه گوش می کردند. در این حین فردی بلند شد و به شهید گفت : بلکه شاید تو می خواهی کاندیدا شوی که این همه سخنرانی می کنی ؟ شهید بزرگوار ساعتی را که در دست داشت آنچنان به دیوار کوبید که خورد شد و بعد گفت ! فلانی اگر من بدانم که تا دو سال دیگر شهید نمی شوم از غصه دق می کنم .
ثبت دیدگاه