خواب و روياي شهادت
راوی عبد الله گرمی: یادم نمی رود شبی شهید بزرگوار را بعد از شهادتش در خواب دیدم . بعد از شهادت دیدم که شهید فایده در کنار انبار کفشمان به اصطلاع قبلاً می گفتند با شهید فایده در کنار خانه پدر خانم ایشان به هم رسیدیم و دیدیم که شهید رجبی به همان صورتی که شهید شده جنازه اش در آنجا قرار دارد . با شهید فایده با هم دیگر به سر بالین شهید رجبی رفتیم ، من می دانستم که شهید رجبی شهید شده است اما خوب چون جنازه اش را ندیدم ، دیدم قسمتی از پای راست ایشان نیست و سیاه شده است و مقداری پنبه روی همین زخمهایی که بر اثر قطع پای راست ایشان ایجاد شده گذاشته اند و خودم را روی جنازه اش انداختم . شهید فایده هم داشت این منظره را نظاره می کرد و اشک می ریخت و دو نفری گریه می کردیم و می گفتم در خواب که شهید رحیمی اینجوری نبوده چرا حالا پایش قطع باشد ، ولی خوب حالت سوختگی را دیده بودم . ولی قطع شدن پا را ندیده بودم ، در کنار جنازه اش همانطور گریه می کردم که دیدم شهید از جایش حرکت کرد و در حالی که هر دو پایش سالم بود یک مرتبه به صورت یک نوری که ایجاد بشود از بین من و شهید فایده که ایستاده بودیم آمده گذشت و دیگر کلامی هم از ایشان نشنیدم .
ثبت دیدگاه