خاطره شماره 71 - شهید سیداحمد رحیمی
راوی رضا گرجی: در اوایل سال 62 بود بعد از عملیات رمضان در منطقه جنوب یکی از کارهایی که ما انجام می دادیم ، خاطرات رزمنده ها را جمع می کردیم ، در جلو سنگر نشسته بودیم، ساعت 9 یا 10 صبح بود که با یکی از رزمنده ها صحبت می کردیم خاطراتش را جمع و ضبط می کردیم که یک دفعه دیدم شهید رحیمی با همان لبخندی که داشت وارد سنگر شد ضمناً یکی از فرماندهان سپاه هم آنجا بودند . ایشان که وارد شد همدیگر را بغل گرفتیم ، همانطور که می نشستند گفتند: برادران مزدور ما چه حالند، بعد ایشان گفتند: محبت می کنند و گاهی گلوله می فرستند ، محبت می کنند و از ما پزیرائی می کنند البسته بعضی وقتها هم ما آنها را تحویل می گیریم . بعد ایشان می گفتند : بروید و از آن برادران در پشت هستند سر بزنید و ببینید ددر چه حالند. چند نفری هم اعلام آمادگی کردند در همین موقع که برنامه ریزی می کردند یکباره شهید رحیمی را از بیرون صدا زدند و او رفت و بعد از مدتی برگشت و گفت : متأسفانه نشد، الان گفتند: جلسه ای ضروری است باید به پشت جبهه برگردم ، حالا باشد برای وقت دیگر.
ثبت دیدگاه