شناسه: 246272

خبر شهادت

زمانی که احمد آقا در جبهه بودند . یک روز ما بیرون رفته بودیم . وقتی به خانه آمدیم : زن آقای کمیلی شب چیزی نگفت ولی صبح بود که بچه ام گفت : بابا دیشب یک نفره به خانه زنگ زد و گفت : (احمد آقای شما شهید شده است ). باباش خیلی ناراحت شد چون اینها مریض بودند من به سپاه رفتم (ان موقع سپاه نزدیک میدان طالقانی بود ). هنوز آقای احمدی و آقای فرهادی را نمی شناختم . خلاصه داخل رفتم و گفتم : آقای احمدی اینجاست ؟ دیدم آقای احمدی وضو می گرفت - نزدیک ظهر بود - به او گفتم : آقای احمدی شما از احمد آقا چه خبر دارید ؟ گفت: بی بی ما خبر نداریم . گفتم : به خانه ما زنگ زده اند و این جوری گفته اند. آقای فرهادی گفت : دیشب به من هم زنگ زدند : و گفتند احمد آقای شما شهید شده است . من هیچ عکس العملی از خودم نشان ندادم ، و با خاطری مطمئن ، در حالی که به عروج ملکوتی او فکر می کردم ، به طرف خانه به راه افتادم .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه