عشق شهادت
راوی مریم گرمی: این شهید بزرگوار همیشه عادت داشت در خدمت با خدا راز و نیاز کند ، بطوری که یادم می آید روزی بود که ایشان به سپاه رفت و شب دیر وقت شده بود و هنوز به خانه برنگشته بود و ما نگران بودیم . نیمهای شب بود که فهمیدم کسی پشت بام است و گریه می کند . وقتی به آنجا رفتم دیدم ایشان به دعا مشغول است . به وی گفتم : چرا به خانه نمی آیی ؟ ایشان با حالت خاصی به من جواب داد : فردا باید 13 شهید را به مزار شهدا ببریم و من قبطه می خورم که مگر از من چه گناهی سر زده که جزء اینها نیستم . سپس ایشان تا صبح مشغول دعا و نیایش می شد .
ثبت دیدگاه