خاطرات بعد از مجروحيت
راوی مریم کرمی: آخرین روزهای اسفند سال 61 یک روز صبح حدود ساعت 10 الی 11 صبح بود که ایشان به منزل آمدند و من بسیار متعجّب شدم وقتی علّت را پرسیدم . گفتند : که خواستم از شما سری بزنم چند لحظه بعد وقتی که ایشان بر روی تخت نشست . من پانسمان پایش را که سعی نموده بود در جوراب مخفی نماید دیدم و علّت مراجعة ایشان در آن وقت از روز به منزل را درک کردم ، وقتی از نحوة جراحتش و میزان مجروح بودنش از او سؤال کردم ، در پاسخ با یک حالتی که شادمانی را می شد به خوبی در چهره اش احساس کرد گفت : اگر تا دیروز به من می گفتند که تو تا یکسال دیگر شهید نمی شوی ،از غصّه دق می کردم امّا الان که تیر دشمن خدا بر بدنم نشسته امید آن دارم که مورد پذیرش خدا قرار بگیرم .
ثبت دیدگاه