شناسه: 246279

خاطرات سياسي

راوی محمد حسین رضائی: یادم است که دفتر بنی صدر در خیابان شهدای بیرجند تشکیل و خیلی فعّال بود به نحوی که خبرنگار گذاشته بودند و روزنامه درست کرده بودند . افرادی را به عنوان همکاری جذب و ثبت نام می کردند . حرکات انحرافی زیادی در سطح شهر راه انداخته بودند . شهید رحیمی فرمودند : ما برای اینکه بتوانیم حرکات و اقدامات این دفتر را زیر نظر و کنترل کنیم ، باید مکانی را در محدودة دفتر بنی صدر راه اندازی کنیم . لذا رفتیم و یک ساختمانی را در میدان امام بیرجند اجاره کردیم و یک تابلوی بزرگی که بر روی آن «مرکز تحقیق و پژوهش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بیرجند» نوشته شده بود بر سر درب ساختمان نصب کردیم . مسئولیّت این کار را به من دادند و گفتند : شما این جا باشید و تحت عنوان رسیدگی به شکایات مردم روی دفتر کار کنید . کار را شروع کردیم و برنامه ها و رفت و آمدها را کاملاً کنترل می کردیم . قبل از این که خبر سقوط بنی صدر در کشور مطرح شود ، شهید رحیمی گفت : بچّه ها در جریان باشید وقت آن رسیده که دفتر را از اینها بگیریم . طبق یک برنامه ریزی مشخّص قرار شد شبانه دفتر را تصرّف کنیم . از قضا آن شب مأموریّتی برای شهید رحیمی پیش آمد و ایشان نتوانستند در این حرکت شرکت کنند . از قرار اینکه تعدادی از هواداران بنی صدر در گوشه و کنار دفتر حضور داشتند به نظر می رسید که عملیّات لو رفته است . ما آمدیم با شهید مهدی و نصرت صالحی و دو نفر دیگر طرف میدان امام بصورت کشیک ایستادیم و یک نفر هم بالاتر از کارگاه رحمت هدایتی ایستاد . بالای این ساختمان هم عکّاسی فتو طلایی بود . ما به شهید هادی گفتیم : شمام از پشت کوچه که راه داشت بروید داخل حیاط و درب را باز کنید . این شهید هم رفت و از پشت بام وارد ساختمان شد و کلید را اشتباهی زد و عکّاس بیرون آمد و دید برق روشن شد به محض اینکه چراغ روشن شد و دید که ما آنجا هستیم ، سریع مغازه را بست و یک ماشین تویوتایی داشت سوار شد و رفت و بعد از ده دقیقه دیدیم که یک گروه بنی صدری با مسئولین دفتر آمدند . شهید هادی که با دو نفر از نیروها داخل منزل رفته بودند که در ب حیاط را باز کنند با دیدن این صحنه بلافاصله صدا زدیم که درب را باز نکنید و پشت درب را بگیرید که اینها نتوانند درب را باز کنند ، چون کلید داشتند . ما رفتیم که به سپاه زنگ بزنیم به محض اینکه ارتباط برقرار شد تلفن ها قطع شد . همزمان با قطع تلفن برق هم قطع شد . به هر حال نیروهای سپاه آمدند و با بنی صدری ها درگیری شروع شد . اینها رفتند داخل حیاط و با شهید هادی درگیر شدند که بلافاصله ما هم رفتیم . وقتی زور زیاد شد یکی از رهبرانشان از بالا خودش را انداخت . یادم می آید که شهید هادی پیراهنش را گرفت و چون سنگین بود پایین رفت و پیراهن در گردنش ماند . ما دیدیم که اگر کشته و یا زخمی بشود مشکل درست می شود . گفتیم بچّه ها ایشان را بگیرید و به هر صورت که شده بالا بکشید و خلاصه ایشان را بالا کشیدند . در همین حال شهید رحیمی با یک پیکان وارد شد ، ماشین را نگه داشت با دیدن شهید رحیمی روحیه مان قوی شد . یادم است که متأسّفانه همین نیروهای حزب ا... هم ایراد گرفته بودند که آقای فلانی هنوز رئیس جمهور است و این ها با دفترش این گونه برخورد می کنند .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه