شناسه: 246288

خاطرات سياسي

راوی احمد بهرامی: با یکی از منافقین که فرمانده نظامی بود، یعنی تمام عملیاتها را رهبری کرده و 6 الی 7 عملیات دیگر را هم قرار بود انجام دهد، این آقا سرشب بود که با او صحبت می کردم مدت مدیدی شروع کرد به گریه کردن. گفتم: علت چیست؟ مقداری با او صحبت کردم، مقدار خیلی اندک از قرآن بلد بود مسئله امامت در قرآن را بیان کردم مسئله نفاق و کفر این است. ایمان نشانه هایش این است. اشکهایش جاری شد. بعد گفت: من تازه دارم می فهمم من را در اینجا هفت ماه است که از فلان شهر برداشته اند و به طور حرفه ای دستور گرفتم که در اینجا کار کنم و پنج عملیات را رهبری کردم و قرار بوده پنج شش تای دیگر را هم رهبری بکنم و تازه می فهمم که با اصول ابتدایی اسلام و قرآن آشنایی ندارم، یکی دیگر از آنها گفت: اگر حکم من اعدام بود به حاکم شرع بگویید یک ماه به من فرصت بدهند. در این یک ماه بتوانم یک مقداری با قرآن آشنا بشوم.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه