شناسه: 338309

احترام

مهران عسکری نسب دعوای خواهر برادری در همه خانواده ها هست . یک بار که دعوایمان شده بود مهران برای این که به بزرگ تر ها بی احترامی نکند از خانه بیرون زد . وقتی برگشت آرام شده بود و لبخند به لب داشت . *** از سوم راهنمایی که مجبور به ترک تحصیل شده بود ، توی کار کشاورزی به پدرم کمک می کرد . با همان سن و سال کم یک جورهایی مستقل و مرد شده بود . وقتی می رفت سفر برای بقیه اعضای خانواده سوغاتی می آورد ، مخصوصا برای بچه ها *** خانوادگی راه افتادیم به سمت مشهد . مهران و داداشم صندلی جلو ماشین نشسته بودند و من عقب . بچه کوچکم دوست داشت پیش دایی اش باشد . مهران او را بُرد جلو و روی پای خودش نشاند . بچه از بالا و پایین بردن شیشه برقی ماشین لذت می برد و مهران هم سعی می کرد او را خوشحال نگه دارد و سرگرم اش کند . ناگهان دست بچه لای شیشه گیر کرد و زد زیر گریه . داداشم سر مهران داد کشید و او را سرزنش کرد که چرا مراقب بچه نبوده ولی همان طور که انتظار داشتم مهران یک کلام به برادر بزرگترش بی احترامی نکرد ، مثل همیشه

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه