شناسه: 338319

بهترین دوست

راوی دوست شهید:وقتي ازایشان در مورد شهيد صحبت كردم سرش را به پايين انداخت و با حالت افسوس آهي كشيد و گفت: «چي بگم ازش نمونه بود.» محمد كاوه بهترين دوست شهيد رامين جدي بود. سعي كردم سر صحبت را با وی باز كنم و از اخلاق و روحيات شهید جدی از او سوال کنم. از او خواستم كه اگر خاطره اي از شهید دارد برای ما تعریف کند. در حالي كه از روي صندلي كمي رو به جلو خم شده بود گفت: « از دانشگاه علوم انتظامي و پس از آن در هوانيروز اصفهان با هم بوديم. در هوانيروز با همديگر در يك اتاق زندگی می کردیم و روزگار می گذراندیم؛ و طول دوره خلبانی را در آنجا با همديگر سپري نمودیم.» همانطوري كه اشك در چشمانش حلقه زده بود ادامه داد: « كلاسهاي تئوري و پس از آن كلاسهاي عملي كه در آن پايگاه سپري مي كرديم من نديده بودم كه نمازش قضا شود. حتي كارهاي داخل اتاق را بیشتر اوقات ایشان انجام مي داد. كلاسهايی كه در طول روز داشتيم، کارهای اتاق و نظافت و... مانع آن نمی شد که تکالیف شرعی خود را با تاخیر انجام دهد.» از محمد کاوه خواستم که اگر خاطره از این شهید دارد تعریف کند. کمی مکث کرد وگفت: « بودن با آن شهید همش خاطره بود. ولی اگر بخواهم بهترین خاطره از ایشان برای شما تعریف کنم این است که، در ابتدای اعزام ما به پایگاه شهید وطن پور اصفهان و در اوایل آن دوران که باهمدیگر در یک اتاق بودیم. نیمه های شب زمانی که تاریکی همه جا را فرا گرفته بود و در خواب بودم؛ در گوشم احساس نجوایی نمودم. چشمان خود را باز کردم که این احساس نبود، بلکه واقعیتی بود که با چشمانم داشتم آن را مشاهده می کردم. شهید جدی را دیده بودم که در آن تاریکی و در دل شب در حال خواندن نماز شب بود. نشستم و به او نگاه کردم. این حادثه نه برای یک بار، بلکه به دفعات نماز شب خواندنش در آن پایگاه برای من تکرار شده بود؛ به طوری که با نجواهای این شهید بزرگوار از خواب بیدار می شدم.»

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه