شناسه: 338385

مهربانی

راوی همسرشهید:شهید بهرام جسور از ماموریت که برگشت شروع کرد به تعریف کردن . آنقدر پرهیجان بود که اطرافیان را به وجد می آورد . اولین فرصتی که توانست مرخصی بگیرد آمد خانه و گفت : « وسایل ات رو جمع کن بریم مسافرت » . پرسیدم : - کجا ؟ - تو این ماموریت آخری جاهای جدیدی رو دیدم و به من خیلی خوش گذشت . باید تو رو هم ببرم ! این اخلاقش را خیلی دوست داشتم . اگر با رفقایش به یک رستوران می رفت یا غذای خوبی می خورد وقتی می آمد خانه می گفت : « غذای بدون خانواده مزه نمی ده » . بعد هم بهانه ای جور می کرد و مرا به همان رستوران می برد . *** با این که معمولا شاد و خندان بود ولی آن روز با چهره ای گرفته و درهم دیدمش . با تعجب پرسیدم : « چی شده بهرام . اتفاقی افتاده ؟» . خیلی سعی کرد ناراحتی اش را بروز ندهد ولی نتوانست : « من باید تا جایی که از دستم بر میاد کار کنم. کار من اینه، نباید کوتاهی کنم » فهمیدم که باز هم تعدادی از معتادها را دستگیر کرده اند . بهرام از دیدن آن بیچاره ها به هم می ریخت . مهم ترین عامل نابودی جوانان معتاد را قاچاقچیان مواد مخدر می دانست . وقتی می رفت ماموریت جسورانه با آنها درگیر می شد . مثل فامیلی اش . گاهی وقت ها که از شهادت رفقایش افسوس می خورد و آه می کشید می فهمیدم که در دل آرزوی شهادت دارد . من هم احتمال می دادم شهید شود ولی نه به این زودی . سپرده بودم به خدا . دخترمان یک سال و نیم بیشتر نداشت که بهرام شهید شد .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه