شناسه: 338668

مهربانی

شهید حسین شبانی حسین رشید و خوش استیل بود به همین دلیل او را در یگان ویژه تهران نگه داشتند . هر چقدر در محل کار جدی و محکم بود به همان نسبت در خانواده تواضع و مهربانی داشت. خیلی وقت ها جلوی دیگران دست من و مادرش را می بوسید . یک روز که آمده بود کاشان به پسرم گفتم : « توی درگیری ها اگر کسی را بیخود زدی من راضی نیستم.» بعد از مقداری مکث جواب داد :« باشه من کسی را بیخود نمیزنم. » دفعه بعد که آمد دیدم بینی اش را بسته! . پرسیدم : «چی شده بابا ؟». با لبخند گفت :« درخواست شما بوده »! متوجه منظورش نشدم . با تعجب گفتم : چرا؟ دستی به صورت اش کشید و گفت : « یک جایی درگیری بود، آنها می‌زدند ولی من به حرف شما گوش دادم و فقط دفاع کردم .یک دفعه یکی شان زد توی صورت ام و بینی ام را شکست. » *** وقتی خبر شهادت اش را شنیدم تعجب کردم . به یاد زمانی افتادم که برای رفتن به مرز آماده شده بود . وقتی از علت کارش پرسیدم با صراحت همیشگی اش جواب داد : «قانون است . باید دو سال در منطقه محروم خدمت کنیم » . بعید می دانستم که توی درگیری مستقیم و تن به تن کسی حریف اش شده باشد . از کودکی سر نترسی داشت و خیلی با شجاعت مبارزه می کرد . نحوه شهادت او را که شنیدم ، فهمیدم حدس ام درست بوده . بعد از درگیری با قاچاقچی ها ، اشرار برای ماشین شان تله گذاشته و به آنها کمین زده بودند .

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه