شناسه: 338686

آب

مجید عابدی از وقتی در آب غرق شد و به طور معجزه آسایی زنده ماند برایم عزیز تر شده بود . او هم خیلی هوایم را داشت . از همسایه ها شنیدم که روز گذشته جلسه اولیا و مربیان بوده . به مجید اعتراض کردم و گفتم : «مامان چرا به من خبر ندادی بیام ؟» . با خوشحالی گفت : « نمره هام که خوبه معلم هم که ازم راضیه . بی خود به زحمت بندازمت برای چی ؟» . حق داشت . معلمش می گفت : «مجید ارزشش از این نمره ها خیلی بالاتره . اخلاقش هم عالیه» *** آمده بود یگان 117 تکاوری خاش . قد رشیدی داشت و به خاطر نمره تیراندازی اش جزء نفرات برتر دوره آموزشی شده بود . ساده و صمیمی و از قشر زحمت کش جامعه بود . از انگشتانش معلوم بود که از کودکی کار کرده . چند روز که گذشت شیفته مرامش شدم . می گفت : « از همان نوجوانی توی نانوایی کار می کردم و خرج خودم رو در می آوردم .تا اونجایی هم که از دستم برمیومد کمک حال خانواده می شدم » . خیلی وقت ها با هم به ماموریت می رفتیم . یک روز که خسته و گرسنه از شیفت برگشتیم دیدم یکی از رفقایمان روی تخت خوابیده و به خودش می پیچد . اتفاقا نوبت او بود که به گشت برود . مجید رفت سراغش و گفت : «نگران نباش من به جات میرم» . فرمانده ابتدا قبول نکرد و گفت : «تو خسته و گرسنه ای باید استراحت کنی» ولی مجید اصرار داشت که بیاید . فرمانده از او خواست که در آخرین ماشین بنشیند اما مجید در حالی که انگار رنجیده بود جواب داد : «مگه خون من قرمز تر از بقیه است ؟» . رفت و در همان ماموریت شهید شد. شهید مجید عابدی متولد ۱۷/۶/۷۰ دیپلم کامپیوتر و سرباز وظیفه در سیستان و بلوچستان ، خاش در یگان ۱۱۷ تکاور بود. او در تاریخ ۱۷/۷/۹۱ در کویر با اشرار در گیر شدن و درجه رفیع شهادت نائل شدند. او در دوستان، فامیل ، در یگان نمونه بود و در پادگان به او جایزه دادند. وقتی مدرسه بود برای اولیا دعوتنامه میفرستادند به مادرش نمیگفت و بعد که او متوجه میشد میگفت میخواستم که مزاحمت نشم مادرم و نمراتم خوب است و نیازی نیست که بیایی. معلم او میگفت آقا مجید ارزشش از این نمرات بالاتر است ، هم مقامش و اخلاقش عالی است. او مرد خانه بود ، خرج خودش را با نانوایی ، خودش در می آورد و حتی به خانواده کمک میکرد و زندگی خانوادشون را میچرخاند. دانشگاه رشته خودش قبول شد اما گفت میخواهم به خدمت بروم ، آن هم سر مرز. مادرش، قبل از اینکه شهید شود خواب میبیند لباس فرم مجید را به خانه خانمی که دو پسرش شهید شده میبرد و به آن خانم میگوید که لباس مجید را بشویید، بعد از آن خواب مادرش به مجید زنگ میزند و میگوید فکر کنم که درجه ات میخواهد عوض بشود و درجه بالاتری بگیری شهید مجید در جواب میگوید این لباسم که عوض میشود کفنم است و درجه اش به شهادت ارتقا پیدا کرد. همیشه دوست داشت شهید شود و میگفت توی سربازی شهید شدم که شدم ، نشدم میروم مدافع حرم میشوم در صورتی که آن زمان زیاد مدافع حرم در کشور جا نیفتاده بود. بعد از شهادتش همش به خواب مادرش می آید و همه چیز را جلو جلو به او میگوید حتی مهمان های خاصی که میخواهند برای تجلیل از شهید به خانه شان بیایند او از قبل خبر میدهد به مادرش. زیاد اهل مسجد و عزاداری امام حسین بود تولد آخریش نزدیک محرم بود ، لباس مشکی پوشیده بود و میگفت من عزادار امام حسینم. گره در کار کسی نمی انداخت و کار همه را راه می انداخت. مادر و پدرش هروقت از زندگی خسته میشوند از او کمک میگیرند و او به آن ها روحیه میدهد . یک روز مادر شهید به پدر شهید میگوید که چادرم کهنه شده و برایم چادر نو بخر ، پدر شهید ، آن زمان توانایی خرید چادر را نداشته و ناراحت میشود که نمیتواند نیاز همسرش را برآورده کند ، چند روز بعد از طرف نیرو انتظامی برای دیدار خانواده شهدا به منزل ایشان می آیند و دو هدیه به همراه داشتند که یکی یک قاب عکس رهبر بود و دیگری یک پارچه چادر مشکی از بهترین جنس بود، و پدر شهید این معجزه را از طرف پسرش میداند. پدرش میگوید هروقت به مشکل برمیخورم و کارم به مو میرسد و چاره ای ندارم میروم سر مزارش و از او تقاضایی میکنم واقعا برآورده اش میکند. شهید مجید عابدی قد بلتدی داشت و در آموزشی جزو نفرات برتر تیراندازی بود. قبل از شهادت به دوستان و خانواده و فامیل زنگ میزند و حلالیت میطلبد. شیفت شهید مجید تمام میشود و تازه به پادگان رسیده بود ،میبیند دوستش که نوبت شیفتش است حالش خوب نیست و مریض است برای اینکه او اذیت نشود با اینکه خسته بوده و حتی غذا هم نخورده بوده ، میگوید من به جای دوستم به شیفت میروم، فرمانده شان میگوید تو خسته ای نرو و او قبول نمیکند و میگوید پس تو در ماشین آخری بشین که در تیررس نباشی اما شهید میگوید مگر من خونم قرمز تر از بقیه است و فرقی نمیکند و همان روز به دلیل فداکاریش به درجه رفیع شهادت نائل می آید. در کودکی در یک جوب بزرگ آب می افتد و همه میگویند که او خفه شده و مرده ولی وقتی او را پیدا میکنند زنده بوده و تقدیر او بوده که به این سن برسد و به این مقام والا برسد. ***

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه