شناسه: 339034

خاطره از همسر شهید غیاثی

یكی از خاطرات شیرینی كه از فریدون دارم هنگامی كه در بیمارستان بودم و دخترم که به دنیا آمد فریدون خیلی خوشحال شد، شیرینی خرید و بین مردم تقسیم كرد. گفت: من دختر دوست داشتم كه خداوند آرزوی من را برآورده است و در بیمارستان مقداری هم پول به من داد، خیلی خوشحال بود. گفت: حالا كه صاحب فرزندی شدیم، به امید خدا می‌رویم زیارت. هنگامی كه به مرخصی آمد قاب عكس و هدیه ای برایم آورد من خیلی خوشحال شدم و از وی تشكر كردم. گفت قاب عكس را برای یادگاری آورده‌ام كه همیشه به یاد من باشی.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه