با عنايت خدا، پايش قطع نشد
به حاجي اطلاع دادند كه حزب كومله در يك منزل مسكوني در شهرستان اشنويه هستند و قصد ايجاد اغتشاش و خرابكاري را دارند در اين ايام حاجي جانشين لشكر 3 حمزه سيد الشهداء بود. متعاقب اين خبر ايشان با تعدادي از همرزمان خود به سمت اشنويه حركت كردند. البته من از جريان هيچ اطلاعي نداشتم اما چون حاجي دائماً در حال درگيري با منافقين و دشمنان بود برايم عادي بود. اما اين بار دلم پر از آشوب و اضطراب شده بود انگار به من الهام شده بود كه براي حاجي اتفاقي خواهد افتاد. وقتي براي خداحافظي آمد موقع بيرون رفتن ايشان زبانم بند آمده بود لذا هيچ كاري نتوانستم بكنم فقط دعا خواندم، صدقه دادم و آيه الكرسي قرائت كردم. ذهنم درگير بود خدايا چه اتفاقي ميخواهد بيفتد. آن موقع امكانات الان نبود نه موبايلي، نه تلفني و ... خلاصه يك خط تلفن داخلي كه داشتيم دو سه بار زنگ خورد برداشتم. حاجي با صدايي عجيب كه تا الان من آن را تجربه نكرده بودم سلام و احوالپرسي كرد و گفت نگران نباش عمليات تمام شد و من حالم خوبه فقط يك كم از ناحية پا مجروح شدهام و الان در بيمارستان نقده بستري هستم. تلفن را گذاشتم و به همراه فاطمه و رانندة حاجي خود را به نقده رساندم. بر خلاف محتوي صحبت تلفني سعيد، حالش خيلي وخيم بود. تب بالاي 40 درجه و عفونت زياد زخم باعث شده بود كه اكثر اوقات بيهوش باشد و وقتي كه به هوش ميآمد حال مناسبي نداشت. به خاطر ناامني جادهها امكان انتقال اين فرمانده مبارز كه دشمنان برايش كمين گذاشته بودند فراهم نبود. بالاخره حاجي را به بيمارستان اروميه منتقل كردند به دليل وخامت حال همسرم و عدم وجود امكانات مناسب در اروميه به بيمارستان شهيد محلاتي تبريز منتقل شد.
در تبريز بعد از چندين جلسه مشورت پزشكان متخصص رأي بر قطع شدن پايش دادند و با توجه به مخالفتهاي پزشكان معارض هر لحظه اعتقاد به شهادت حاجي بيشتر ميشد تا اينكه دكتر نوري با تخصص ارتوپدي پاي حاجي را تحت عمل جراحي قرار داد و با عنايت الهي بهبود حاصل شد تا سردار قهاري بار ديگر از آزمايش الهي سربلند بيرون بيايد. اين است مرام مردان خدا كه در راه حفظ دين اسلام و خاك پاك وطن جان خود را در طبق اخلاص نهاده و بي هيچ چشمداشتي با معاندين اسلام به مبارزه ميپردازند و در اين مسير حتي خانوادة خود را نيز هزينه ميكنند.
نقل از همسر شهيد
ثبت دیدگاه