خيلی نورانی بود
عبادتهاي بابا ديدني بود، شنيده بودم كه مردان خدا با خدا وقتي صحبت ميكنند نوراني ميشوند اما اين نورانيت را من در وجود بابا با چشمان خودم ديدم. هميشه توصيه ميكرد كه يك مؤمن درهيچ زمينهاي نبايد از ديگران كم داشته باشد نه معنويت نه سلامت جسم.
تأكيد ميكرد همانطور كه جسم ما نياز به طهارت و تميزي داره، روحمان هم اين نياز را داره، و بايد معنويت را در خودمان تقويت كنيم. لذا خيلي عبادت ميكرد به نماز خيلي اهميت ميداد و هميشه وضو داشت. نيمههاي شب بلند ميشد و مجدداً تجديد وضو ميكرد. همانقدر كه به نماز و اعتقاداتش اهميت ميداد براي ورزش كردن نيز ارزش قائل بود. براي نماز صبح كه بلند ميشود من را هم بيدار ميكرد بعد از خواندن نماز، دعا ميكرد و ميگفت پسرم وقتي در خانة خدا را ميزني از خدا زياد بخواه، چرا كه خدا بخشنده است هر چه بخواهي بهت ميبخشه. پس هر كس نماز را بخواند يعني در خانه خدا را به صدا در آورده است، بعد از اتمام نماز كسي كه دعا نكند يعني صاحبخانه در را باز كرده اما كسي كه در را زده نيست كه طلب كمك كند. پس بعد از اتمام نماز بلافاصله بلند نشو، بنشين و دعا كن و از اين صاحبخانه بخشنده و مهربان هر چه ميخواهي بگير.
بعد از دعا و مناجات به همراه بابا به ورزش صبحگاهي ميپرداختيم، بابا هميشه ميگفت هر كس ورزش كند خود را بيمه كرده است و هيچ وقت مريض نميشود و باز ميگفت يك مسلمان بايد براي حفظ دين و آرمانش بدني قوي و سالم داشته باشد تا بتواند مُبلّغ خوبي براي اعتقاداتش باشد. اما حيف كه من خيلي نتوانستم حضور باباي عزيزم را در كنار خودم تجربه كنم.
نقل از احمد قهاری سعید، فرزند شهيد
ثبت دیدگاه