شناسه: 339141

دورت بگردم

داداش فرماندة سپاه پاوه بود و من هنوز ازدواج نكرده بودم بنابراين براي سركشي به منزل ايشان رفتم. مدتي كه در آنجا بودم هيچوقت موقع شام و ناهار وي را در منزل نديدم، آخر شب مي‌آمد و صبح زود هم مي‌رفت، و با اين وضعيت هيچ گاه من گله‌اي از خانواده‌اش نديده و نشنيدم. يكبار داداش از ناحية دست زخمي شده بود و در موقع مراجعت به منزل نيمه‌هاي شب به خانه مي‌رسد، اما وقتي خانواده را در خواب مي بيند به قصد اينكه مزاحمتي براي ما ايجاد نكند تا موعد اذان صبح در پشت در و داخل كوچه قدم مي‌زند تا اينكه لامپ خانه براي اذان صبح روشن مي‌شود بعد وي زنگ خانه را به صدا در آورد، ما با جيغ و داد مادر بلند شديم وقتي حال زار مادر را ديديم علت را جويا شديم كه گفت سعيد از شب پشت در بود و خواسته مزاحم ما نباشد. مادر اصرار مي‌كرد سعيد جان من بايد هفت بار دور تو بچرخم اما داداش اجازه نمي‌داد ولي مادر قسمش داد و گفت بايد اين كار را بكنم و با اجبار دور داداش چرخيد اينگونه خصلت‌ها در حاجي موج مي‌زد.
(نقل از نفيسه مرادي خواهر شهيد)
 
 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه