شناسه: 339142

بوی رفتن

هر موقع كه مي‌رفت، رفتنش بوي شهادت مي‌داد، خوب ما كوچكتر از داداش بوديم و از زماني كه خودمان را شناختيم وي را در حال مبارزه با دشمنان دين و قرآن يافتيم. هميشه اين ترس در وجودمان موج مي‌زد كه نكند داداش ديگر برنگرده، نكنه اين سفر، آخرين سفرش باشد، هرگاه از مرخصي بر مي‌گشت من خودم مي گفتم ديگه نمي‌بينمش. نگاه آرام و چهرة معصومش نشان از غربت رفتنش داشت. چين و چروك روي صورتش نشان از مشقاتي بود كه در راه اعتقاداتش كشيده بود. در مسير خدمت به نظام هيچگاه احساس خستگي و ترس نمي‌كرد. هميشه براي مبارزه عطش داشت، روحيه‌اي كاملاً عملياتي براي مبارزه با ضد انقلاب داشت. خاك منطقة غرب بيشتر از آغوش مادرم سعيد را لمس كرد. بنابراين وقتي به محل خدمتش مي‌رفت هميشه نگاه در نگاه وي بوي رفتن داشت. يك روز كه داداش از جبهه برگشت ديديم از ناحية انگشت دست تير خورده است مادرم از خوشحالي داشت بال در مي‌آورد و دور سعيد مي‌چرخيد و مي‌گفت زخم دستت فداي سرت، خدا رو شكر زنده‌اي! همينكه زنده هستي مفهومش اينست كه خدا تو را دوباره به ما داده و ما خواهرها همگي به گريه افتاده بوديم.

نقل از مريم مرادي خواهر شهيد
 
 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه