در رثای سردار پاكباز «سعيد قهاري سعيد»
خدايا تو خودت شاهدي كه قلم زدن در احوالات بندگان خالص تو همچون سعيد قهاري سعيد چقدر سخت است. خدايا آيا جز تكرار آن آيه ماندگارت چيز ديگر ميتوان گفت؟ «تبارك الله احسن الخالقين» براستي قلم فرسايي در وصف جوانمرد پاكباختهاي چون سردار قهاري از قلم ناچيز و بيمقداري چون من برنخواهد آمد، ولي چه كنم كه براي تسلاي دل سوختهام به خودم جرأت دادم كه چند سطري را از باب تبرك و تيمن بر روي صفحه كاغذ بنگارم.
بيشك آنهايي كه سردار سعيد قهاري سعيد را ميشناختند، چيزي جز شجاعت، صفا، مردانگي، غيرت و مهرباني به ياد ندارند. نام سعيد قهاري متبادر كننده همه خوبيها و همه فضيلتهايي بود كه در يك انسان تجميع شده بود. او خلاصة همه خوبيهايي بود كه در يك انسان تكامل يافته ميتوان يافت. او براستي يك انسان خود ساخته، وارسته و كاملي بود كه در دانشگاه انقلاب و در آوردگاه مبارزه با دشمنان انقلاب آزاديبخش اسلامي تربيت يافته بود. او براستي دين خود را با نهايت اخلاص و توضع نسبت به اسلام و قرآن تمام كرده بود. لذا شنيدن خبر شهادت او چندان دور از انتظار نبود. چرا كه او بارها تا مرز شهادت پيش رفته بود. ولي گويا خداوند او را ذخيره كرده بود تا در چنين سال و روزهايي و در ايام عزاي سالار شهيدان كربلا حضرت اباعبدالله الحسين (ع) به مولا و مقتدايش متصل گردد. سردار قهاري جزو اولين پيشقراولاني بود كه به نداي حسين زمان خويش لبيك گفت و براي آزادسازي سرزمين مقدس و خون رنگ كردستان به آن ديار شتافت و در جوار سرداران و دلاوراني چون شهيد چمران، شهيد بروجردي، شهيد ناصر كاظمي، شهيد محمود كاوه، شهيد احمد كاظمي، شهيد باكري، شهيد زينالدين و دهها و صدها سردار پرآوازه و گمنام ديگر براي رهايي پاره تن ايران يعني كردستان به نبرد جانانه برخاست. خودش تعريف ميكرد: جنگ پاوه كه تمام شد، كوله پشتيام را روي دوش انداختم و به بهانه رفتن به دانشگاه قصد رجعت كردم، سردار شهيد چمران كه از دور تماشاگر اين صحنه بود، جلو آمد و گفت آقا سعيد كجا؟ گفتم ميروم دانشگاه درس بخوانم، گفت دانشگاه تو اينجاست و تو بايد اينجا فارغ التحصيل بشوي و چنان شد كه او گفت بالاخره سعيد قهاري سعيد فارغ التحصيل دانشگاهي شد كه استادش امام حسين(ع) بود و فارغ التحصيلاني چون بروجرديها، كاظميها، چمرانها، خرازيها، باكريها، همتها و زينالدينها داشت. البته حديث شجاعتها و دلاوريها و مهربانيهاي او را بايد از كوهها و دشتهاي كردستان شنيد. او در اوج شهامت و بيباكي و قاطعيت، انساني حليم، با محبت و با تواضع و خاكسار بود. او همانند مولا و فرمانده سپاه اسلام حضرت علي (ع) جامع اضداد بود. جنگ او از موجودي تكامل يافته به معناي وسيع كلمه ساخته بود. همه آنهايي كه نام و ياد او را در سينه دارند شاهد عيني دلاوريهايش در مناطقي چون اورامانات بويژه در شهر مريوان بودهاند. جاي جاي كردستان حكايتگر جانبازيها و ايثارگريهاي او ميباشد. آخرين باري كه او را زيارت كردم به اتفاق برادرم كاك صلاح در بيمارستاني در شهر تبريز بود كه با پاهاي آونگ بسته روي تخت بيمارستان دراز كشيده بود. وقتي چهره مردانهاش را بوسيدم قطرات اشك از چشمانش جاري شد. ظاهراً بياد يكي از نيروهاي شهيدش در لشكر انصارالحسين (ع) همدان افتاده بود كه مادر بزرگوار آن شهيد عزيز به وي گفته بود خوشحالم كه پسرم فرماندهي چون تو داشته است. آن روز برايم چگونگي زخمي شدنش را بازگو كرد كه بخاطر نجات دخترك سه چهار ساله اشنويهاي كه حايل بين او و فرمانده دموكراتهاي منطقه «حمزه بهنام» بود، مجبور شد تيرهاي دشمن را به جان بخرد تا آن دخترك معصوم كردستاني در سلامت بماند. اين آخرين ديداري بود كه با سردار داشتم. اگرچه بارها به صورت تلفني با وي ارتباط برقرار كرده بودم. مثل هميشه از خدا سلامتي و موفقيت بيش از پيش مقام معظم رهبري (روحي له الفداء) را خواستار بود. خاطره ديگري كه از آن عزيز به ياد دارم افتخار ميزباني ايشان را چندين بار در شهر اربيل در كردستان عراق داشتم، كه يك بار براي بردن هليكوپتر كبراي ايران بود كه توسط خلبان خود فروخته آن در سليمانيه عراق فرود آمده بود. ايشان با قاطعيت و صلابت هميشگياش پيام فرمانده رشيدش سردار احمدكاظمي را به رهبران احزاب كُرد عراق ابلاغ كرد و گفت در عرض 24 ساعت هليكوپتر بايد به خاك ايران برگردد و گرنه ... و چنان شد كه گفت قبل و بعد از آن نيز چند باري به آنجا آمد و در حاليكه تيمهاي كمين دشمن بر سر راه او در مناطقي چون مصيف، صلاح الدين، رواندوز، سيد كان و ديانا و چومان مصطفي چندين كمين طولاني گذاشته بود و بيسيمهاي آنها حكايت از پرواز «قمري» داشت، بي محابا از پايگاه بيرون زد و با قامتي افراشته سوار بر خودروي كرايه شده و از جادهها و خيابانهاي كردستان عراق عبور نمود. او هميشه آرزوي خوب مردن يعني شهادت در راه خدا را داشت.
يك ذره واهمة مُردن در دلش نبود. ترسش مردن طبيعي، عادي و در بستر بود، ولي خدا او را دوست داشت و نگذاشت حسرت اين آرزوي مؤمنانهاش در دل مهربانش باقي بماند و چنان كرد كه او ميخواست. او مصداق «عاش سعيداً و مات سعيداً» بود. سردار شهيد سعيد قهاري سعيد را ميگويم كه اول و آخر نام و زندگياش سعيد بود. گوارايش باد نوشيدن شربت شهادت ياد و نامش براي هميشه جاودانه و راهش پر رهرو باد. انشاء الله.
نقل از سيد ابوطالب سيد محمدي همرزم شهيد
ثبت دیدگاه