شناسه: 339944

۶به یک به نفع تو.

یه روز داشتیم اماده میشدیم برای ماموریت بچه ام تازه به دنیاامده بود ولی ندیده بودمش...حاج رضا برگشت بهم گفت برو عزیزت رو ببین...
بهش گفتم عزیزای من کنار من هستند. برگشت پیشونیموبوس کرد و رفتیم اونوربرای ماموریت عده ای داعشی بودن درحال تیراندازی بهم گفت ببینم میتونی چندتاروهلاک کنی
بنده هم به حاجی گفتم اینها که هفت نفرن سهم شما هیچ میشه... هفت تاشون رو نشد بزنم اما یکیشون روحاجی زد
همیشه میگفت ۶به یک به نفع تو... 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه