آخرین دیدار خواهر و برادر
برای آخرین بار به دیدن برادرم رفتم.
مثل اینکه بهم الهام شده بود تو این رفتن برادرم دیگر برگشتی نیست.
ساعت 9 صبح اونجا بودیم منزل برادرم،چون گفت من ظهر پرواز دارم شما صبح بیاین پیشم.
مثل همیشه مهربان،خیلی مهربان،صمیمی و مهمانواز برخورد کرد و از ما پذیرایی کرد.
من رفتم منزل او و برای آخرین بار بود که دیدمش ، صورتش رو بوسیدم ، بغلش کردم،
گرمای دستش را با تمام وجود حس کردم.
و خودم او را راهی کردم ، خواهر کوچک برادر بزرگتر را راهیه سوریه کرد،راهیه دفاع از حریم اهل بیت.
واین آخرین روز دیدار ما بود،حتی دیگر نتوانستم پیکر بی جان او را ببینم
ثبت دیدگاه