وصیت نامه شهید علی جان سليمانی
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللهامواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون امروز که حاکمیت خدا در جامعه اسلامی ما که با استقامت و با پشتکاري مردان و زنان و نوجوانان مومن همراه با رهبر عزیزمان و ولایت روح الله در ایران عاشق اسلام و شهادت تحقق یافته است و جهانخواران شرق و غرب چشم طمع به سرزمین اسلامی مان دوخته اند و این سرزمین اسلامی و اسلام را دشمن خود و نابود کننده خود شناخته اند در صدد حمله و نابودي انقلاب برآمدند ولی اسلام به آنها چنان ضربه اي زد که هنوز گیج هستند و مشغول حرف هاي بیخود می باشند چون که هیچگاه نتوانستند فرداي ایران اسلامی را تشخیص دهند ، چون که اسلام را نشناخته اند وصیتنامه ام را با یاد خدا شروع می کنم . اي مادر ! می دانی که خیلی دوستت دارم و ان شاالله که حلالم کنی چون که نتواستم بچه خوبی برایت باشم و اگر به خاطر اسلام نبود هیچ وقت از پهلویت دور نمی شدم . چه کنم که اسلام در خطر است و اگر در این راه خون ندهم به عزت ،دشمن به ذلت خون می گیرد از ما ... مادر ! یادت باشد که اگر خبر شهادت مرا شنیدي در مرحله اول سجده شکر بجا بیاور و بگو خدایا ! راضیم به رضاي تو و تسلیم به امر تو . و می دانم که دلت می سوزد و هر گاه خواستی گریه کنی به مسجد برو و نماز بخوان و یاد خدا باش چون که به یاد خدا بودن دل ها را آرامش می دهد و به دوستان و آشنایان هم بگو که براي من گریه نکنند . مادر ! یادت است که دوستم حسین حاج محمد موقعی که شهید شده بود می گفتی که مادرش اصلا گًریه نمی کرد ... تو هم ان شاءالله همینطور باشی و خوشحال باشی که امانتی که به تو سپرده بودند به نحو احسن تحویل خداي تعالی داده اي . خوب ! با تو مادر خداحافظی می کنم ... و سلام بر تو اي پدري که توانستی فرزندانت را طوري بار بیاوري و تربیت کنی که بتوانند سربازانی خوب براي اسلام و امام زمان (عج) باشند و همزمان که رهبر عزیزشان امام امت، خمینی کبیر دستور داده ، با جان و دل به دنبال فرمان او بوده اند و این خیلی ارزش دارد . پدر ! می دانی که نتوانستم فرزندي خوب برایت باشم ولی عاجزانه تقاضا دارم که حلالم کنی و نیز ناراحتی که ازمن داري فراموش کنی چون که اگر فرزندي از دنیا برود پدر و مادرشاز او راضی نباشند و به عذاب االهی دچار می شود . امیدوارم که آن شاءالله مرا ببخشی و بتوانی براي اسلام و مسلمین با نیت و قلب پاکی که داري کار کنی و یکلحظه امام امترا تنها نگذارید و از شما التماس دعا دارم . و شما برادران و خواهرانم ! شما که می دانم همگی در راه اسلام هستید و همگی مشغول به خدمت اسلام و مسلمین هستید ، از تمام دوستان و آشنایان بخواهید که من را حلال کنند از صمیم قلب امیدوارم که خداي متعال از گناهان من بگذرد و مرا بیامرزد چون که همگی باید امیدوار باشیم و از الطاف و رحم حق تعالی مأیوس نباشیم و شاید شفاعت خاندان نبوت و اهل بیت (ع) نصیب این حقیر گناهکار گردد چون که همگی محتاج به شفاعت آنها هستیم . در خاتمه از تمام شما عاجزانه خواستارم که امام امت ... را تنها نگذاشته و همواره گردن به فرمان ایشان فرود آورید . در آخر باز هم تکرار می کنم پدر و مادر عزیزم ! یادتان باشد که به جاي گریه کردن ، قرآن بخوانید و نماز بخوانید و نمازهاي جماعت و دعاهاي کمیل و توسل و ... جلسات اسلامی را ترك نکنید . همگی شما را به خدا می سپارم . التماس دعا پروردگارا ! فرج آقا امام زمان (عج) را نزدیکتر بفرما . ان شاءالله .. مادر بزرگوار این شهیدان در یکی از خاطرات شیرین خود می گوید ؛ روزی یکی از دوستان علی جان ازدواج نموده بود ، آن روز من بسیار گریه کردم . شب در خواب دیدم علی جان در یک حیاط پر از گلهای خوشبو ومعطر بود ، و من به او گفتم ؛ آیا این حیاط مال شماست ، علی جان گفت ؛ بله مال من است . گفتم ، محمد جان کجاست ؟ گفت ؛ او کربلاست . و در این لحظه یک خانم با نقاب و چهره بسیار نورانی آمد و در عالم خواب سرش را روی پای من گذاشت و گفت من همسر فرزندت هستم . که من از خواب بیدار شدم ، با توجه به اینکه هنوز چهلم علی جان نشده بود ، که شبی در خواب دیدم دو تا هواپیما ی سفید در حالیکه شش نفر با لباس سپاهی داخل آن بودند به زمین نشست و یک سید با لباس سبز و نورانی را دیدم که از محمدجان سئوال نمودم شما کجائید ؟ گفت ؛ من به همراه دوستانم هستم و در عالم خواب نیز یکی از روستائیان بنام علی اکبر را داخل هواپیما دیدم و زمانیکه خواستم احوال آن سید را بپرسم از نظرم غایب شد . و بیدار شدم ، آن شب زیاد گریه کردم با خودم گفتم که احتمالاًمحمد جان نیز شهید شده است ، که روز بعد خبر شهادت محمد جان و علی اکبر را دادند ، و در آن روز در نیشابور شش شهید پاسدار بسیجی نیز تشییع شد .
ثبت دیدگاه