شناسه: 341361

تو که مرگ را به سخره گرفتی

دلنوشته یکی از همرزمان شهید:

هنوز بعد از گذشت۱۰ ماه از شنیدن خبر شهادتت باور نمی‌کنم که میان ما نیستی. حضورت پررنگ‌تر شده است. برای قلب‌های خسته ما، کمی که دلتنگ می‌شویم قاب عکست بر روی دیوار می‌شود مونس جانمان و گوشی برای نجوای‌مان، لبخند مهربانت حتی از روی قاب عکس هم دیدنی و زنده است. می‌دانم که لحظه به لحظه همدم غم‌های خانواده‌ات هستی و تکیه گاه محکم همسرت. پسرت پنج ساله‌است محمد هم که می‌گفت در خوابش آمدی و با او کشتی گرفتی… پیشانی‌اش را بوسیدی و رفتی…
 

تو مرگ را هم به سخره گرفتی، کدام خاک است که بتواند تو را از قلوب دوستانت جدا کند؟ تو برای ما نعمت شدی، الگو شدی، برای ما که جنگ را ندیده‌ایم و معنی شهادت را حس نکردیم، چقدر زیبا فرق مرگ و شهادت را نشانمان دادی، در زمانه‌ای که خیلی از سابقون قدیمی و مدعیان انقلاب و جنگ تیشه به ریشه نظام و ولایت می‌زنند چه خوش درخشیدی و چه رعنا قد کشیدی، در زمانی که خیلی‌ها از جنگ و رزم و جهاد و مبارزه پشیمان شده‌اند و دست گدایی به سوی شیطان دراز می‌کنند چقدر زیبا قامت کشیدی به آسمان‌، در زمانی که بازار دین‌فروشی و ریاکاری و دزدی و ابتذال داغ داغ است و مدعیان دروغین خون بر دل امامشان می‌کنند چه مردانه داوطلب پیکار شدی، جبهه‌ای را که ندیده بودی روایتگری می‌کردی و چنان بر ندیده خود ایمان داشتی که به جمع اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا علیه‌السلام پیوستی، کفیل زینب‌(س) در کربلا عباس‌(ع) بود و چه زیبا بود قامت رشید و علمداریت وقتی که در عروج مستانه‌ات به سجده افتادی و چه زیباتر چشمان عاشق و صورت ارباب کربلا.

 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه