شناسه: 341505

لحظه شهادت رفیقت نمی‌توانی احساسی شوی فقط باید پیکر برگردانی

شهید مرادخانی از دوستان نزدیک شوهرم بود که کنار حسین آقا به شهادت رسید. شهید بواس تعریف می‌کرد: کبلایی (شهید مرادخانی را با نام کبلایی صدا می‌زد) جلوی ما حرکت می‌کرد که تک تیرانداز او را زد. صدایش زدم کبلایی، اما جواب نداد. به دوستم گفتم: کبلایی شهید شد. رفتیم بالاسرش بلندش کردم گذاشتم روی دوشم و پیکرش را آوردم عقب. یکی از اقوام نزدیک شهید مرادخانی هم در سوریه بود که حسین می‌گفت دیدم آمد دم آمبولانس و گریه می‌کرد. فکر کردم متوجه شده، پرسیدم چه شده؟ گفت: شهید صحرایی و شیخ الاسلامی از دوستانمان شهید شدند. با خودم گفتم: این برای آن‌ها اینقدر گریه می‌کند اگر شهادت کبلایی را بفهمد چه می‌کند؟ خلاصه شهید مرادخانی را با آمبولانس فرستادم عقب.

از حسین آقا پرسیدم شما که با هم اینقدر صمیمی بودید وقتی شهید شدن او را دیدی چه کردی؟ گفت: فرصت کاری نداشتم فقط فکر کردم باید سریع پیکرش را برگردانم عقب دست داعشی‌ها نیافتاد. اوضاعی بدی است، آنقدر خطرناک است که در لحظه شهادت رفیقت نمی‌توانی احساسی برخورد کنی، فقط باید پیکرش را برگردانی

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه