وصیت نامه شهید جلال انصاری
خدمت خواهر عزیزم خواهرم امروز می خواهم نامه ای برایت بنویسم که شاید وصیتنامه باشد. این روزها از یک طرف مجاهدین به دهلران آمدهاند و از طرف دیگر با عراقی ها فاصله چندانی نداریم به طوری که دیشب هفت نفر عراقی برای جاسوسی امده بودند خلاصه می خواهم بگویم که اگر اتفاقی برای من افتاد یعنی اگر اسیر یا شهید یا مفقود شدم، بی تابی نکنید فقط از خدا بخواهید که جانباز نشوم چون نمیخواهم موجب آزار و اذیت خانواده ام شوم. خواهرم ما اینجا یک حمام صحرایی داریم که موش ها مرتب آنها را خراب میکنند من هر روز کارم درست کردن آن است ؛ آب را گرم می کنم و وسایل طهارت بچه ها را آماده می کنم و از آنها می خواهم که نگذارند نمازشان قضا شود؛ شما نیز نگذارید که با آن همه امکانات نمازتان قضا شود. اینجا تنها دلخوشی ما تهیه آتش برای کوبیدن دشمن است من اینجا هر کسی که حوصله نداشته باشد حالا به هر دلیل بالاخره دوری از خانه و خانواده و هزاران مشکل دیگر برای بچه ها وجود دارد کارها یشان را از جمله شستن لباس و غیره برایشان انجام می دهم؛ اگر لازم باشد عوض آنها نگهبانی هم میدهم؛ به خدا اینجا امتحان و کربلای دیگر است. اگر من روزی نبودم مواظب پدر و مادرم باشید و نگذارید آنها جای خالی من را احساس کنند و همیشه در صحنه باشید. به خاطر پر کردن این شکم مال حرام به خانه نیاورید؛ به خدا ما در این سنگر با شکم سیر نمی خوابیم؛ پشه بند سفیدی که از خانه آورده بودم را وقتی اینجا میزنم از عقرب های سیاه بر روی آن که سفید است به خوبی دیده میشوند؛ شاید اینجا به کمک این پشه بند از آنها جان سالم به در می بریم ولی در زیر خاک چه؟ آیا راه فراری داریم؟ خواهرم از مال دنیا چیزی ندارم که وصیت کنم فقط از دنیا خانوادهای دارم که امیدوارم همگی در کنار هم صحیح و سالم زندگی کنید. جلال انصاری 24 مهر 1366
ثبت دیدگاه