شناسه: 342294

مهربانی

حمید فخر محمدی از شب قبل برای آبیاری زمین کشاورزی رفته بود . حالا ساعت هشت صبح بود و هیچ خبری از او نداشتم . نگرانش شدم . راه افتادم به سمت بیرون روستا . وقتی به نزدیکی های زمین خودمان رسیدم دیدم هنوز مشغول است . با تعجب پرسیدم : پس تا الآن چی کار می کردی؟ زمین کناری کم آب گرفته بود ؛ راه جوب رو بستم که یک مقدار بیشتر بهشون برسه حمید همیشه به فقیران و محرومان کمک می کرد ولی این شکلی اش را ندیده بودم.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه