شناسه: 342387

خاطره

نادرقلی یداللهی بعد از چندین ماه آمد مرخصی . روز دوم مرخصی اش رفت کوره آجرپزی و شروع به کار کرد . روزهای بعد هم برنامه اش همین بود . به او گفتم : - این چه مرخصی و استراحتیه ؟ تو که صبح تا غروب میری آجرپزی شب ها هم که توی مسجدی ... - این همه مدت نبودم . حالا که هستم می تونم کمک خرج مادر باشم . *** توی یک درگیری به دست منافقین کوموله دستگیر شد . وقتی آزاد شد نا نداشت . تا حد مرگ شکنجه شده بود . گردن و کمرش را با تیغ موکت بری خط خطی کرده بودند . با همان حال نزار گفت : - رفقای ما رو به طرز فجیعی شهید کردند . علی وار برای مملکت و رهبرمون خدمت کنین . شجاعت و رزم آوری اش را توی درگیری ها دیده بودم اما انگار خودش را برای روزهای سخت تری آماده کرده بود : - شاید من شهید بشم ولی باید نسل این منافقین رو از روی زمین برداریم

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه