وصیتنامه شهید ابراهیم اندک رنج
بسمه تعالى
سلام به پدر و مادر عزيزم اين چند جمله را كه مىنويسم از وصيت نامه اينجانب ابراهيم اندكرنج است.
مادر عزيزم من خود مىخواستم كه به جبهه بروم و وجدانم قبول نمىكرد اين نامردها بيايند در خاك ايران مگر از روى جسد ما عبور كنند . مادر و پدر عزيز من شماها را خيلى دوست دارم و دوست ندارم كه از شما جدا شوم ولى جنگ است و ما بايد بجنگيم . مادر عزيزم براى من گريه نكن چون روح من در عذاب خواهد بود من دوست ندارم كسى از شماها برايم گريه كند چون خودم اينطور مىخواهم مادر عزيزم اين خواست خداست كه من شهيد شوم اين قسمت است مادر عزيزم دوچرخه را بدهيد به رضا و لباسهايم را به اسماعيل بدهيد مادر جان مىدانم كه چه آرزوهائى داشتى آرزو داشتى من كه از سربازى آمدم بروم بر سر كار و با دخترى ازدواج كنم و صاحب بچه شوم و بچهها بر سرت بريزند و عزيز عزيز بگويند و از تو پول بخواهند.
مادر عزيزم بر سر قبر من بيا ولى هيچگونه ناراحتى و گريه نكن مرا هم مثل بقيه شهداء حساب كن و آنها را هم فرزندان خودت حساب بياور و خواهش مىكنم تمنا مىكنم براى من گريه نكن چون من خودم مىخواستم كه شهيد شوم و نمىتوانستم ببينم مشتى عراقى به خاك ايران حمله كنند و هستند جوانانى مثل من كه جانشان را فداى ايران و فداى اسلام و فداى امام مىكنند اين آرزوى همه ماست كه شهيد شويم مادر عزيزم خواهش مىكنم به حرفهاى امام گوش كنى و به آنها عمل نمائى و سعى كنى مرا فراموش كنى و فكر كن اسماعيل من هستم و فكر كن فرهاد و حيدر و جمشيد و بقيه بچههاى محل من هستم مادر جان از طرف من از همه بچه ها خداحافظى كن و به آنان بگو ابراهيم خودش به جبهه رفت تا شهيد شود .
خداحافظ
ابراهيم اندكرنج 17/7/60
ثبت دیدگاه