شهید ابوالقاسم توزنده جانی
شبی خواهرش خواب دید که برادرش از او می پرسد: چرا غمگینی؟
خواهر می گوید: چرا شما سر در بدن نداری؟
شهید سرش را که در دست داشت روی گردن گذاشت و دستی روی آن کشید و مثل اول صحیح و سالم گشت.
شبی خواهرش خواب دید که برادرش از او می پرسد: چرا غمگینی؟
خواهر می گوید: چرا شما سر در بدن نداری؟
شهید سرش را که در دست داشت روی گردن گذاشت و دستی روی آن کشید و مثل اول صحیح و سالم گشت.
ثبت دیدگاه