وصیتنامه شهید ابوالقاسم حمودی
و لاتقولوا لمن یقتل فى سبیل الله اموات بل احیاء و لكن لاتشعرون(150) و لنبلونكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین؛
هرگز نگوئید بر كسانى كه كشته مىشوند در راه خدا، مردگانند بلكه زندگانند ولیكن نمىدانید و هر آئینه مى آزمائیم شما را به چیزى از ترس و گرسنگى و كاستن از مال ها و نفس ها و میوهها و مژده ده شكیبایان را. سوره بقره/ آيه 151
وصیتم را به نام خدا شروع می كنم كه تمام هستى ما از اوست، مىمیراند، زنده می كند، و بازگشت همه ما به سوى اوست. خدمت پدر و مادر عزیزم، و همین طور برادر و خواهرانم، سلام عرض می كنم. مادر و پدر عزیزم، از این كه خداى بزرگ مرگم را فرا رساند كه آن هم در این حالت، كه در حال نبرد با باطل هستم، بسیارخوشحالم. مادر و پدر عزیزم، هنگامى كه من در پایگاه نوژه بودم، هر وقت كه رادیو وصیت نامه شهیدان را می خواند یا این كه در كتاب می خواندم، در خودم احساس شرم می كردم كه پس چرا من در جبهه نیستم و همیشه از خداى متعال می خواستم كه قسمت من كند تا به جبهه بروم، آخر دعايم مستجاب شد و من به جبهه رفتم. مادر عزیزم، از تو تمنا دارم كه اگر خبر مرگ مرا شنیدى، هیچ ناراحت نشوي و البته مىدانم كه خواهش هائى كه می كنم صددرصد نمىتواند عملى شود، زیرا هیچ مادرى تحمل از دست دادن فرزندش را ندارد، ولى به هر حال سعى كن كمتر ناراحت شوى. این را بدان كه تمام این جوانها كه در جبهه كشته می شوند فرزندان تو هستند و بلكه بالاتر، پس بنابراین پدر و مادر عزیزم، از شما تمنا دارم اگر می خواهید روح من شاد باشد تا حد امكان بر مزار من گریه نكنید. بلكه بر عكس، نقل و شیرینى تقسیم كنید و خوشحالى كنید كه خداوند قسمت من كرد این گونه كشته شوم و بتوانم جانم را در راه اسلام و میهن فدا كنم.
در ضمن خواهش می كنم برایم چهل چراغ نگذارید، مراسمى كه خرج داشته باشد نگیرید، و بلكه پول آن را بین فقرا تقسیم كنید. پدر و مادر عزیزم، كه شبانه روز زحمت كشیدید و مرا بزرگ كردید، و اگر ناراحتى براى ما بچهها پیش مى آمد شب و روز شما یكى مىشد، امیدوارم كه از من راضى بوده باشید. مادر عزیزم، از تو تمنا می كنم كه شیرت را بر من حلال كني و ازمن راضى باشي. پدر و مادر عزیزم، می دانم كه از دست من به خاطر این كه نگفتم به جبهه می روم، خیلى ناراحت هستید، اما این را باوركنید كه این فقط و فقط به خاطر خود شماها بود و فقط می خواستم فكر نازنین شما را ناراحت نكرده باشم، چون هیچ وقت دوست نداشتم در زندگى حتى یك روز شما را ناراحت كرده باشم. ولى چه شما از رفتن من خوشحال یا ناراحت به هرحال من باید مىرفتم، این یك وظیفه شرعى بود و اگر به شما می گفتم و شما ناراحت مىشدید آن گاه در جبهه در فكر ناراحتى شما بودم و دیگر از عهده وظایف محوله برنمىآمدم، به هر حال مرا به بزرگى و كرامتتان ببخشید و انشاء الله كه از مرگ من ناراحت نشوید و بلكه شادى كنید و مرگ مرا به یكدیگر تبریك بگوئید. در ضمن پدر مادر عزیزم، این را بدانید كه ما براى اسلامى مىجنگیدیم كه رهبرانى چون امام خمینى دارد و شهیدانى چون بهشتى، رجائى، مطهرى. و من در ادامه راه این مردان بزرگ همیشه تاریخ كه زندهاند، این راه را برگزیدهام و هیچ هم ناراحت نیستم بلكه خوشحالم. و اما چند جملهاى هم با خواهران و همین طور برادر عزیزم، از شما هم همین خواهشى كه از پدر و مادر عزیز، كردم، دارم كه بر مزار من آن گونه كه گفتم باشید و انشاء الله از من كه هیچ كارى در راه رفاه شما نكردم، راضى بوده باشید و در ضمن از شما خواهش می كنم كه اسلام حقیقى را در یابید و از این دولتى كه كاملا مردمى است و همین طور رهبر عزیزمان حمایت كنید كه حمایت از آنها حمایت از اسلام و خداست.
و اما اموالم كه البته كوچك است:
موتورم را به سعید بدهید البته به شرط آن كه موتور را بفروشد و در راه فقرا خرج كند. در بانك مسجد جامع حدود 12 هزار تومان پول دارم كه 2 هزار تومان آن را به فقرا بدهید و 10 هزار تومان آن را هم بابا و مامان بردارند و هر جور كه خودشان می خواهند خرج كنند.
در ضمن آن تلویزیون كوچك را هم به مریم بدهید و آن ضبطى كه در كشوى میز است به یك بچه حزب اللهى فقیر بدهید.
والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته
خدایا از عمر ما بگیر و یك لحظه به عمر امام عزیزمان بیافزا
امضاء: ابوالقاسم حمودى
ثبت دیدگاه