شناسه: 343888

خاطراتی از زبان برادر شهید

برادر شهیدم احترام، بعد از ۵ فرزند که در زمان قدیم در روستا به علت بیماری و نبود حداقل امکانات در دوران طاغوت در روستاها از دست رفته بودند، به دنیا آمد و حتی پدر و مادرم نذر کردند که موی سرش را بلند کرده و در مشهدالرضا برابر وزن موهایش به حرم هدیه کنند تا او زنده و سلامت بماند.
ما در سال 1361 به تبريز نقل مکان نموديم و شهيد اکبري هم با دوستان خود در مدرسه راهنمايي سردار ملي و دهخدا مشغول تحصيل بود. از دوستان وي شهيد احمد کاظمي گوار و پسر عمه اش آقاي صالح خدايي (که در حال حاضر شوراي اسلامي و دهيار روستاي گوار مي باشد)، بودند.
در آن زمان ما خانواده ۷ نفره بودیم و پدرم نیز کارگر بود. برادرم احترام در سال 13۶۴ ترک تحصیل کرد و به علت پیری پدر به کار مشغول شد تا باری از دوش پدر بردارد. او جوانی فعال و بی نظیر و در بین همسالان خود نمونه بود. با وجودی که هنوز به سن مشمولیت نرسیده بود اما برای دفاع از وطن بی تاب بود و پس از اقدام و پیگیری راهی سربازی و به منطقه اعزام شد و به مرگی با عزت که خداوند برای سرانجام او تقدیر کرده بود، رسید و مایه مباهات خانواده گردید.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه