وصیتنامه شهید احمدعلی زارع محمودابادی
خداحافظ ای خاطرات گذشته
خداحافظ... من رفتم
من می میرم... اما مرگ من مرگ زندگی من نیست.. مرگ من اتفاقی است که زندگی من از جعل کننده نام خودش را می گیرد. من میمیرم، زندگی زیر دست و پای مرگ نمیرد. مرگ من فراموشی یک زندگی است که نمی خواهد بمیرد. در تمام این مدتی که زندگی کردم قسم به روح آواره ام حتی یک لحظه نتوانستم بقبولانم که این موجود درنده ای که با پای من برای من راه می رود منم.. زندگی من یک کاسه خون بود زندگی من شب بود و از شما می خواهم که مرا در زادگاهم به خاک بسپارید و از شما می خواهم که بر سر گور من گریه نکنید ومن از از یاد افتادم و ماندم کاش من برای همیشه در شکم مادر می ماندم اما تو مادر تحمل سنگینی هیکلم را نداشتی من را زادی و من آمدم افسوس که روز تولدم رفته از یادم من آمدم که بسوزم سوختم از روز تولدم تا به حال همیشه در زندگی رنج کشیدم و خودم هم می دانستم چرا و هم اکنون که به پایان عمرم نزدیک می شوم احساس خوشحالی و ناراحتی می کنم. خوشحالی من برای این است که از دنیای پر از رنج و بدبختی آزاد میشوم و ناراحتی من این است که پدر و مادرم از مردن من رنج می برند و از آنها میخواهم که مرا فراموش کنند. چون من دیگر نیستم فقط جسم من مانده است که باید به زیر خاک برود و خوراک جانوران خاکی بشود که شما باید بدانید که سرنوشت تمام انسان ها چنین است
ثبت دیدگاه