شناسه: 344527

خاطره ای از زبان یکی از دوستان شهید

سال 1364 بود كه سرباز سپاه بودم و در جبهه­ ي جنوب، قرارگاه نوح، خدمت مي­ كردم. اردشير نيز افسر تيپ 55 هوابرد بود كه در منطقه­­ ي جنوب خدمت مي­ كرد. يك هفته قبل از شهادتش بود كه به ديدن من آمد. اتفاقاً همان روز، سمينار بزرگي در سپاه بود كه برادر آهنگران، فرماندهان سپاه و تعدادي رحانيون، در آن حضور داشتند. اردشير، هنگامي كه از اين موضوع مطلع شد، گفت: «من هم بايد با لباسي ارتشي در اين مراسم شركت كنم» و هدف او از اين كار اعلام اتحاد هر چه بيشتر سپاه و ارتش بود. با هم به مسجد رفتيم و نماز خوانديم و آن روز، آخرين ديدار ما بود. اردشير، ‌آن روز نگاهش با همه­ ي روزها فرق داشت و هنگامي كه مي­ خواست برود، گفت: «امير! اين آخرين ديدار ماست». او را سخت در آغوش گرفتم و هر دو گريستيم. جوابي براي اين خداحافظي او نداشتم. فقط گفتم: «خدانگهدارت باشد».

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه