شناسه: 344623

خاطره ای از زبان برادر شهید

روزها می گذشت تا موعد دیدار فرا رسید تا آنچه خود به آن یقین داشت برسد، که همان شهادت در راه حق بود. در آخرین نامه اش که هفت روز قبل از شهادتش برای من و مادرم نوشته بود گویی خود می دانسته که آخرین نامه است، در قسمت هایی از وصیت نامه اش که در تاریخ 07/09/1360 نوشته، آمده:
«به مادر بگو نگران من نباشد، برادرم! شاید این آخرین نامه باشد، مرا حلال کنید، اگر چه مردن دست خداست. من آر پی جی زن ماهری هستم، اگر به امید خدا سالم ماندم به مرخصی می آیم».
و در قسمت دیگر وصیت نامه با استفاده از واژهای ساده، اما پر معنا و سنگین با مادرش درد دل کرده و صحبت های خود را با زبان شعر عنوان می کند و می گوید:
بیا مادر بکن شیرت حلالم به جبهه می روم شاید نیایم
تو مادر مرا بیست ساله کردی مرا در اینجا رها کردی
تو آنجایی و من اینجایم دل پر صبر داری من ندارم
نامه ساده، اما از عمق قلبی دلتنگ نوشته می شود، وقت عملیات است، مرخصی ندارد تا به به دیدار خانواده بیاید، هر چند به خاطر عملیات مهم هرگز خط را رها نمی کرد و همسنگرانش را تنها نمی گذاشت، پس احساس می کند نامه دیگری در کار نیست، گفتنی ها را باید گفت و حلالیت طلبید.
روز موعود فرا رسید اروجعلی به آن مقامی که سید احمد معراجی پیش بینی کرده بود، در منطقه بستان به آن نائل می شود و پدر و مادر شهید بعد از هیجده سال راز گفته های سید را می فهمند.
آری چه مقام مبارکی که نصیب هر انسان آزاده نمی شود.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه