شناسه: 344626

خاطره‌ای از زبان همرزم شهید (قهرمان)

اروجعلی با دوستانش رابطه صمیمانه ای داشت، از آنها پشتیبانی می کرد و در مشکلات به همه آنها کمک می کرد. من (قهرمان) با شهید در یک سنگر بودیم، چون از یک شهر آمده بودیم، در آنجا اکثر مواقع با هم بودیم. وقتی من زخمی شدم و من را در آمبولانس قرار دادند، اروجعلی آمد و با من خداحافظی کرد. من از چهره او ناراحتی را احساس کردم. از او پرسیدم: «آیا برای من ناراحتی که زخمی شدم؟» گفت: «آره». گفتم: «نگران نباش، باز هم برمی‌گردم، اما وقتی برگشتم دیگر او را ندیدم، پرسیدم: «اروجعلی کجا رفته؟» گفتند: «شهید شده است».

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه