وصیتنامه شهید اسدالله رضائی
بسم الله الرحمن الرحيم
اكنون كه قدم به جبهه گذاشتم و براى آزادى ميهن عزيز و پيروزى اسلامى مى جنگم بى نهايت خوشحالم. برادر و مادر عزيز و خانواده گراميم من داوطلبانه و با آگاهى كامل عازم جبهه شدم كه آزادى را كه در چنگال بعثي هاى كثيف اسير شده است، رها سازيم. من به اين نيت به جبهه آمدم تا شرف و حيثيت برادران و خواهران را كفار بعثى لكه دار نسازند.
من به جبهه آمدم تا با از جان گذشتگى و ايثار جان خود نهال آزادى را آبيارى سازم و عزت و شرف نياكانم را حفظ نمايم. من از اين موهبت الهى كه نصيبم شده خوشحال و مسرورم. من احساس غرور مى كنم كه در رديف سربازان امام زمان (عجل الله فرجه) هستم. وقتى رهبر كبير انقلاب ما مى فرمايد: «شما رزمندگان جز لشكر اسلام و خدا هستيد»، وقتى مى فرمايد: «شما ياران پيغمبر هستيد». من از شدت خوشحالى به وجد مى آيم راستى آيا سعادت از اين بالاتر است.
مادرجان! اگر جوانانى مانند ما داوطلبانه عازم جبهه هاى جنگ مى شوند به خاطر شرف و آبروى اسلامى ايران است. ما به خاطر نجات محرومين و رهايى مستضعفين از زير يوغ استعمار مى جنگيم تا سرانجام به يارى خداوند متعال همه طاغوت هاى جهان را سرنگون و ملل ستمديده را آزاد سازيم. مبارزه ما به خاطر عدالت و اجراى احكام الهى است. نبرد ما به خاطر لشكركشى و كشورگشايى نيست بلكه به خاطر رهايى محرومين است كه روزگار مديدى را ظلم كشيده اند و توانايى آن را ندارند كه بر عليه ظالمين قيام كنند. اين وظيفه ماست كه به نجات برادران و خواهران خود بشتابيم و اين آرمان قلبى همه ما مسلمانان است.
مادر! در مرگم اشك نريز و ديده تر منماى كه من به راهى رفتم كه آرزويم بود. آنچه كه من از تو و همه خانواده ام مى خواهم اين است كه همگى صبور باشيد. همان طور كه من از اين انتخاب خوشحال هستم شما هم از اين سرنوشت كه نصيب من گرديده شاد باشيد.
وصيتى كه به برادرم مى كنم اين است كه راه مرا ادامه دهد و به همه شما توصيه مى كنم كه تا زنده هستيد امام را يارى كنيد و از ره آوردهاى انقلاب پاسدارى كنيد و دست از اسلام نكشيد و تا در توان داريد به اين انقلاب خدمت كنيد.
مادر مهربان! من اين وصيت نامه را قبل از اين كه به شهادت برسم نوشتم و اميدوارم كه با پيروزى كامل يا جزيى براى خدا و اسلام و قرآن جان بى ارزشم را به الله آفريننده خود تسليم نمايم. اميدوارم كه براى شما يك فرزند نيكو و صالح بوده باشم. از شما مى خواهم پس از شهادتم هيچ گونه گريه و زارى نكنيد بلكه خوشحال باشيد؛ زيرا من پيروز شدم و به آرزوى خود رسيدم و اميدوارم برادرم و دوستانم بعد از من بتوانند با پايدارى مرز و بوم اين كشور اسلامى را از دست دشمنان پليد و كافر پاك گرداند.
مادرجان! هر موقع به ياد من افتادى و خواستى گريه كنى آن لحظه به ياد كربلاى حسين (علیه السلام) باش كه در آن زمان با كافران و ستمگران براى پابرجا نمودن اسلام و آزادى تمام مسلمانان از زير سلطه يزيد جنايتكار چگونه جان خود و فرزندان عزيزش را تقديم حق تعالى كرد. مادرجان! مگر على اكبر و قاسم و طفل شش ماهه حسين در كربلاى حسين شهيد نشدند؟ و مگر حضرت عباس دو دستش را از تن جدا نكردند؟ آيا من از اين مقربين بزرگوار بزرگترم؟ من كه يك بنده گناهكار بيش نبودم و اگر سال ها عبادت و گريه و زارى در مقابل خداوند مى كردم نمى توانستم تمام گناهانم را پاك و ؟؟؟ نمايم، ولى انسانى كه به فيض شهادت مى رسد تمام گناهانش پاك مى شود.
در پايان وصيت مى كنم كه مرا در گورستان جديد (قبرستان شهيد شهزه) پشت رودخانه به خاك بسپارند.
اى مرگ اگر مردى مرا درياب تا در آغوشت بگيرم تنگ تنگ
ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگى ما عدم ماست
هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جريده عالم دوام ما.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
(شهيد اسداله رضايى)
ثبت دیدگاه