وصیت نامه اسماعیل عیسی نژاد آتشگاه
حضور برادر عزیزم شمس علی عیسی نژاد. پس از عرض سلام؛ امیدوارم که به لطف خداوند متعال همیشه در زندگی و کارهایتان موفق و پیروز باشید. برادر عزیزم! چون فرصتی پیش آمده که دین خود را به انقلاب و اسلام و قرآن و ایران و ملت انجام دهم عازم جبهه های جنوب هستم و چون شما در اینجا حضور نداشتید می خواهم چند جمله عرض کنم. برادر عزیز! شنیدم که می خواهید بعد از آمدن به تهران به جبهه بروید. از شما می خواهم کمی صبر کنید تا من از جبهه برگردم یا حداقل یک هفته بعد از عید این کار را انجام دهید، چون ما قرار است حدود یک ماه در جبهه باشیم. عرض دیگر آن که اگر پدر و مادرم از طرف من نگران بودند سعی کنید به آنها بگویید که من برای دفاع از اسلام و قرآن به این عمل دست زده ام و به آنها بگو که این یک وظیفه ی کوچکی است برای هر مسلمان که از دین خود دفاع کند و این که مرگ مسئله چندان مهمی نیست که این ها آن قدر از آن می ترسند و این که بدانند که اگر من در بستر مرگ می مردم باید نگران می شدند چون که این گونه مردن همانند مرگ حیوانات است. اگر احیاناً من از جبهه برنگشتم و شهادت نصیب من شد به پدر و مادر بگو که باید خوشحال باشند و از خداوند متعال تشکر کنند که چنین فرزندی به آنها اعطاء کرد که در راه او کشته شود و به خود افتخار کنند که فرزند آنها همانند آنهایی نشد که در مقابل اسلام ایستادند و زندگی شان هم در دنیا تباه شد و هم در آخرت روسیاه خواهند بود. درخواست موفقیت سپاهیان اسلام و طول عمر امام امت را از خداوند متعال خواستارم. اگر پس از 30 فروردین مراجعت نکردم می توانی با مراجعه به پادگان از حال من اطلاع حاصل کنی. راستی برادر در صورت شهادت من به پادگان مراجعه کرده و از آنجا جهت تسویه حساب من اقدام کن و اگر چیزی به من تعلق گرفت آن را به پدر و مادرم بدهید. خدا نگهدارتان باد. برادر شما اسماعیل. والسلام وصیت نامه دوم (در این وصیت که هشت روز قبل از شهادت نوشته شده، شهید همچنان نگران پدر و مادر است ولی این نگرانی مانع از جهاد فی سبیل الله نمی شود. لحن سخن در این متن تغییر کرده و بوی رفتن از آن استشمام می شود. خصوصاً که وصی خود را نیز معرفی کرده است. جالب اینجاست که وصی او نیز 5 سال بعد در سال 1366 به شهادت رسیده است.) در این هنگام که من عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل، اسلام علیه کفر هستم از طرف خودم هیچ گونه نگرانی ندارم و خیلی هم خوشحال می باشم، چون که این راه را خودم انتخاب کردهام و می دانم که برای دفاع از اسلام و قرآن در این راه قدم مینهم. هیچ کس در این راه مرا اجبار نکرده است و تنها موردی که مرا میآزارد همان نگرانی از طرف پدر و مادرم می باشد چون من تا این موقع کفالت آنها را به عهده داشته ام. از کسانی که دوستدار من هستند می خواهم که اگر شهادت نصیب من شد که امیدوارم خداوند متعال مرا لایق این نعمت خود بگرداند، نسبت به پدر و مادرم رسیدگی و از آنها دلجویی کنند و اگر نیازی داشتند در صورت امکان برای رفع آن تلاش نمایند. هیچ گونه بدهکاری به کسی ندارم و وصی من آقای ملازاده سورکی میباشد. والسلام 1360/12/25
ثبت دیدگاه